نویسنده: ابراهیم گلستان
به همراه داستان کوتاه سفر عصمت از مجموعهی "جوی دیوار و تشنه".
امسال
پارسال
هزاران سال
با باد بوی کهنگی کاج میرسد
این گل انار میشود
مرغی پرید
. . .
و خاک یک زن است
با ساقههای خشک سنبلههای درو شده
در انتظار بذر . . .
در سال ۱۳۴۲ آثار باستانی در تپههای مارلیک، واقع در دره گوهررود، حوالی شهر رودبار گیلان کشف شد. قدمت این گنجینهی تاریخی مربوط به تمدنی کهنسال، بنا بر گفته مورخان به ۳ هزار سال پیش می رسد.
مستند « تپه های مارلیک» در سال ۱۳۴۳ برنده جایزه شیر سن مارکو در جشنواره ونیز شد. ابراهیم گلستان دربارهی فیلم میگوید: "نخستین بار که نمایشگاه چیزهای پیدا شده در مارلیک را دیدم نظرم به دو مجسمه کوچک رفت که انگار فریاد میزدند. این دو، خدای مرد و زن باروری بودند. من در مجسمه خدای زن دعوت به زندگی دیدم، و در مجسمه مردِ ... . نگاهم را همچنین، خودِ شکسته زنگار بستهای گرفت که از ضرب پتک گران خرد گشته بود، ضربی که صاحبِ جنگندهاش از آن، شاید جان داده بود. و آفتاب بود که از پشت پرده تالار موزه میآمد تا بچه آهوی مفرغ را با با بوسههای گرم بنوازد. مرگ آنجا نبود. یک لحظه دید جاوید گشته بود. سی قرن دفن از اعتبار افتاده بود. و پیش تهنیت آفتاب، آهو هنوز لبخند آشنا میزد. این ها بود علت برای اینکه فیلم بسازم."
فیلم با صدای پای آب سفید رود آغاز میشود که به تندی میخروشد و میگذرد. در کرانهی رود، مردی را میبینیم که تکههای کوزهای شکسته را به هم متصل میکند و روی سنگی در جوار رود میگذارد.
گلستان با نشان دادن آثار باستانی و گورها و اسکلتهای پوسیده، بیننده را از امسال به پارسال و هزاران سال پیش، میبرد. نثر و کلام موزونی که بر روی تصاویر مینشیند، به همراه موسیقی زیبای حنانه، فضای شاعرانه و گاه ترسناک و متوهمی را به وجود میآورد که بیننده را به خلسهای آمیخته از رویا و بیم و امید میبرد؛ بیم از مرگ و نیستی و امید به جاودانگی در پس قرنها دفن و مرگ.
باشد که روی ریشه های کهن باز گل دمد
باشد خدای بذر به دره صلا دهد
باشد که چشم ببیند
و دید، زندگی تازهای شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر